جدول جو
جدول جو

معنی تخته گردن - جستجوی لغت در جدول جو

تخته گردن
(تَ تَ / تِ گَ دَ)
مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. (آنندراج) ، آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تخته گردن
مرکب سخت که عنان را برنتابد، دارای گردن پهن و کلفت وراست
تصویری از تخته گردن
تصویر تخته گردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخته نرد
تصویر تخته نرد
نرد، نوعی بازی که ابزار آن شبیه شطرنج و مرکب از تخته و ۳۰ مهره (۱۵ مهرۀ سفید و ۱۵ مهرۀ سیاه) و دو طاس می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
مسطح و هموار شدن. تخته شدن یاقوت، مسطح و هموار شدن یاقوت. (آنندراج) :
مفتون راه و رسم هنرور نمیشود
یاقوت اگرچه تخته شود در نمیشود.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تخم کشیدن. خصی کردن اسب و خروس و قوچ و جز آن را تا گشنی کردن نتواند. بیرون کردن بیضۀ خروس و قوچ و امثال آن تا فربهی گیرد.
- امثال:
ملانصرالدین است صد دینار می گیرد سگ اخته می کند، یک عباسی می دهد حمام می رود، مزداو کم از خرج آن عمل است. و رجوع به یک روز حلاجی میکند... در امثال و حکم شود.
، گرفتن سخن را و بیاد داشتن، ربودن یکی را پس از دیگری. ربودن گرگ یک یک گوسپند را بحیله: الذئب یختات الشاه بعدالشاه، قطع طریق کردن در سرّ به شب. (منتهی الارب). راه بریدن. طی مسافت کردن: انّهم یختاتون اللیل، شب راه می برند
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ نَ)
تخته که بر آن بازی نردبازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسباب بازی نرد. (ناظم الاطباء). ظاهراً درست آن تخت نرد، چنانکه در نسخ قدیمی منوچهری نیز همین گونه آمده است:
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فلک همچو پیروزگون تخته نردی
ز مرجانش مهره ز لؤلوش خصلی.
منوچهری.
منه مهره کز راست بازان معنی
در این تخته نرد آشنایی نیابی.
خاقانی.
در تخته نرد عشق فتادم به دستخون
مهره بدست و خانه مششدر نکوتر است.
خاقانی.
ز لعل و زمرد یکی تخته نرد
بساطی ز یاقوت و زر سرخ و زرد.
نظامی.
خیز و بساط فلکی درنورد
زآنک وفا نیست در این تخته نرد.
نظامی.
رجوع به تخت و تخته و نرد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
هموار کردن. تسطیح. مسطح کردن، پر کردن. لبالب کردن. کامل کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
تخته نرد بازی کردن. نرد باختن: یک دست تخته زدیم. رجوع به تخته نرد و نرد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) :
هست آواز شلنگ تو به این زیبایی
که زند تخته بهنگام سحر ترسایی.
میرنجات (از آنندراج).
، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان:
صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست
تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع کردن. فراهم کردن:
از چشم باز توخته کن لقمه های بوم
وز ران شیر ساخته کن طعمه شغال.
مجد همگر.
رجوع به توختن و توخته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ گَ دَ)
آنکه دارای گردن کوتاهی باشد. (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به کوتاه گردن شود، حیله باز و مکار و بدعمل و بدکردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان.
- دکان خود را تخته کردن، از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- دکان کسی را تخته کردن، وی را بی اعتبار کردن. دعاوی علمی کسی را باطل ساختن. او را در انظار بی ارزش و نادرست نمودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که بوسیله لولا بهم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به 6 خانه تقسیم گردیده ومهره های بازی بترتیبی خاص دراین خانه ها قرار میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تخته شدن دکان. بسته شدن دکان تعطیل شدن آن. یا تخته شدن یاقوت. مسطح و هموار شدن یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه زدن حلاجی کردن پنبه. توضیح بعضی این ترکیب رامحرف (پخته زدن) دانند. یا تخته زدن دکان. بستن دکان تعطیل کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی است از چوب بطول تقریبا 50 و 8 و قطر 5، 1 سانتیمتر که چوب دیگری موسوم به تنگ بر روی آن کوبیده شده است و در آن شیاری طولی تعبیه میکنند که قاده آن بشکل مثلث است و با شیار تنگ بیک اندازه و نسبت میباشد. هر چه این شیار نازکتر باشد خاتم ریزتر و ظریفتر و گرانبها تری بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت کردن
تصویر تخت کردن
هموار و مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
((~. کَ دَ))
کامل کردن، آماده ساختن کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
((~. کَ دَ))
قوام بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
((~. کَ دَ))
تخم کشیدن، خصی کردن، مدتی در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود
فرهنگ فارسی معین
((~. نَ))
آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که به وسیله لولا به هم متصل شده اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره های بازی به ترتیبی خاص در این خانه ها قرار می گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته شدن
تصویر تخته شدن
((~. شُ دَ))
بسته شدن، تعطیل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
هموار ساختن، مسطح کردن، تسطیح کردن، صاف کردن، هم سطح کردن، تراز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرده شور برده، نوعی نفرین، آرزوی مرگ برای مخاطب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خمیده راه رفتن، دولا دولا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی